شعر واندرز نويسندگان چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:داستان دلم, :: 14:19 :: نويسنده : حاتم محمودی
. داستان دلم به نام مهربانترین دلم را سپردم به بنگاه دنیا وهی آگاهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت وهی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچ کس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل دلم مرا وانکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چرا دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در به روی همه پشت سر خود بست و من روی آن در نوشتم: ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را ندارم... پيوندها
|
|||
![]() |